وعدهء دیدار
آتش فردای ما از آب امروز است و بس
دل خوشی بر این جهان چون باد نوروز است وبس
وعدهء دیدار جانان کی میسّر می شود ؟
در مسیر زندگی این وعده مرموز است و بس
این جهان غیر از بد آموزی ندارد مکتبی !
علم آن پروردهء چندین بد آموز است و بس
نوبت شاهی به ما بعد از گدایی می رسد
این گدایی حاصل آن عهد دیروز است و بس
چشم امّیدی مدار از مردم بی دین ما
دین اسیر دست این اهل زر اندوز است و بس
مستی ما خود نشان از حزن بی پایان ماست
شادی ما همچو آتش شعله افروز است و بس
گوشهء زندان نباشد جای مهتاب منیر
این اسیری کار آن شمس سیه روز است وبس
منبر و محراب اگر بازیچهء بیگانه شد
صحبت دینداری ما حرف دلسوز است و بس
مهدیا این زندگی ارزش ندارد پیش ما
لذّت او همردیف قلب پر سوز است وبس